کد مطلب:41813 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:141

آخرین تلاش











(پیكار صفین لحظه های پایان خود را سپری می كرد) و معاویه با مرگ فاصله چندانی نداشت و برای او چاره ای جز فرار باقی نمانده بود از این رو بر اسب خود جهید و پرچم خود را سرنگون كرد و در كار خود درمانده بود كه چه تدبیری اندیشد؟!

از فرزند عاص یاری خواست و از راءی او جویا شد. عمرو عاص نظر داد كه قرآنها را بیرون آورند و بر فراز پرچمها نصب كنند و مردم را به فرمانی كه كتاب خدا بر آن گویاست، فراخوانند و اضافه كرد: ای فرزند ابوطالب و پیروانش از آن جا كه افرادی پایبند و شایستگانی پر مهرند، و در ابتدا نیز تو را به كتاب خدا فراخوانده و بر حكم آن دعوت نموده اند، اكنون هم از این پیشنهاد خشنود گشته و آن را خواهند پذیرفت!.

برای معاویه كه راهی جز فرار و یا كشته شدن باقی نمانده بود، اجرای این ترفند فرصتی بود كه امكان زنده ماندن او را فراهم می ساخت.

قرآن ها بر فراز نیزه ها بالا رفت و معاویه به خیال خود مردم را به تسلیم فرمان خدا و پیروی از كتاب خدا دعوت نمود!

شماری از نیكان یارانم شربت شهادت نوشیدند و عده بیشماری هم (از دیدن مصاحف و شنیدن یاوه های معاویه) فریب خوردند و بر حكم قرآن دل بستند! پنداشتند كه فرزند هند جگرخوار به آنچه گفته است وفا می كند.

به آنها گفتم: این مكر و نیرنگ است كه معاویه با دستیاری رفیقش بر پا ساخته،و او

[صفحه 418]

بزودی بر آنچه گفته است پشت خواهد كرد.

اما آنها كه حرفهای معاویه را گوش داده و یاوه های او را باور كرده بودند، همگی به ندای او پاسخ گفتند و سخن مرا هیچ انگاشتند و از فرمانم سرتافتند (و در برابرم ایستادند و گستاخانه گفتند): تو را چه پسند باشد و چه نباشد، خواسته باشی یا نخواسته باشی، ما به جنگ ادامه نخواهیم داد و پیشنهاد معاویه را می پذیریم!.

(پستی و رسوایی را) تا جایی رساندند كه (شنیدم) برخی از آنان در میان خود گفتند:

چنانچه علی با ما همكاری نكند و همچنان بر ادامه جنگ پا فشاری نماید، او را همانند عثمان می كشیم و یا خود و خاندانش را تسلیم معاویه می كنیم!.

خدا می داند، نهایت سعی و تلاش خود را به كار بردم و هر راهی كه به خاطرم می رسید پیمودم تا مگر بگذارند به راءی خود عمل كنم، ولی نگذاشتند. از آنان فرصت خواستم تا به مقدر دوشیدن یك شتر و یا دویدن یك اسب به من مهلت دهند ولی نپذیرفتند؛ جز این شیخ (مالك اشتر) و تنی چند از خانواده ام.

به خدا سوگند، آن روز چیزی كه مرا از اجرای برنامه روشن خود باز دارد، وجود نداشت، جز اینكه دیدم هم اینك است كه این دو نفر (حسن و حسین) كشته شوند. اگر این دو تن كشته می شدند ادامه نسل پیامبر خدا(ص) و تداوم سلاله آن حضرت در میان امتش، قطع می گشت (در نتیجه امامت بر حق و وراثت معارف دین و قرآن از بین می رفت).

و باز ترسیدم كه عبدالله بن جعفر و محمد بن حنیفه كشته شوند. زیرا می دانستم كه این دو، فقط به خاطر من در این جنگ شركت كرده اند. و گرنه خود را به خطر نمی انداختند. به این جهت به خواسته مردم تن دادم و خدا نیز چنین خواسته بود.همین كه شمشیرهای خود را از آنان باز گرفتیم و (شعله جنگ خاموش شد) آنها به دلخواه خود در كارها داوری كردند و آنچه خود پسندیدند اختیار كردند، قرآنها را پشت سر انداختند و از دعوتی كه به حكم قرآن می نمودند دست شستند.

[صفحه 419]

من هرگز كسی را در دین خدا حكم قرار نمی دادم، چون بدو هیچ تردیدی (آن روز) انتخاب حكم خطای محض بد (چرا كه پیروزی در چند قدمی ما قرار داشت) ولی خواسته مردم غیر از این بود؛ آنها جز بر حكمیت و پایان بخشیدن به جنگ به چیزی راضی نمی شدند.

(من كه در چنگال جهل و نادانی یارانم گرفتار شده بودم) خواستم تا دست كم كسی از خویشان خود و یا فردی كه عقل و هوش او را آزموده بودم و به تعهد و خیرخواهی و دلسوزی او اطمینان داشتم، به عنوان حكم و داور معرفی نمایم. اما هر كه را پیشنهاد كردم، معاویه نپذیرفت و هر مطلب حقی را كه عنوان می كردم، او روی گرداند و ما را به بیراهه می كشاند. (بدبختانه) اینها همه بدان سبب بود كه معاویه از حمایت و پشتیبانی افراد من سود می جست!!

برای من راهی جز تسلیم و پذیرش باقی نمانده بود؛ به خدا شكایت بردم و از آنها بیزاری جستم و انتخاب را به خودشان واگذاشتم.[1] آنها مردی را برگزیدند و عمرو عاص او را چنان به بازی گرفت و فریب داد كه (كوس د رسواییش همه جا به صدا درآمد) و اخبار آن شرق و غرب عالم را بپر ساخت. (جالب اینكه) فریب خورده (ابو موسی) از حكمیت خود اظهار پشیمانی می نمود!

قال علی (ع):. .. فلم یجد (معاویه) من الموت منجی الا الهرب، فركب فرسه و قلب رایته لایدری كیف یحتال؟ فاستعان برای ابن العاص فاشار الیه: ابن ابی طالب و جزبه اهل بصائر و رحمه و تقیا[2] و قد دعوك الی كتاب الله اولا و هم محیبوك الیه اخرا، فاطاعه فیما اشار به علیه اذ رای انه لامنجی له من القتل او الهرب غیره، فرفع

[صفحه 420]

المصاحف یدعو الی بزعمه.

فمالت الی المصاحف قلوب من اصحابی بعد فنا خیارهم و جهدهم فی جهاد اعدا الله و اعدائهم علی بصائرهم عظنوا ان ابن اكله الاكباد له الوفا بما دعا الیه فاصغوا الی دعوته و اقبلوا باجمعهم فی اجابته، فاعلتهم ان ذلك منه مكر و من ابن العاص معه و انهما الی انكث اقرب منهما الی الوفا، فلم یقبلوا قولی و ل یطیعوا امری و ابوا الا اجابته، كرهت ام هویت، شئت او ابیت، حتی اخذ بعضهم یقول لبعض: ان لم یفعل فالحقوه بابن عفان و ادفعوه الی ابن هند برمته!

فجهدت علم الله جهدی و لم ادع غایه فی نفسی الا بلغتها فی ان یخلونی و رایی، فلم یفعلوا، و راودتهم علی الصبر علی مقدار فواق الناقه او ركضه الفرس فلم یجیبوا ما خلا هذا الشیخ و اما بیده الی الاشتر و عصبه من اهل بیتی، فو الله ما منعنی ان امضی علی بصیرتی الا مخافه ان یقتل هذان و اما بیده الی الحسن و الحسین فینقطع نسل رسول الله (ص) و ذرته من امته و مخافه ان یقتل هذا و هذا و اوما بیده الی عبدالله بن جعفر و محمد بن الحنیفه فانی اعلم لولا مكانی لم یقفا ذلك الوقف فلذلك صبرت علی ما اراد القوم مع ما سبق فیه من علم الله عزوجل.

فلما ان رفعنا عن القوم سیوفنا، تحكموا فی الامور و تخیروا الاحكام و الارا و تركوا المصاحف و ما دعو الیه من حكم القرآن، و ما كنت احكم فی دین الله احدا اذ كان التحكیم فی ذلك الخطا الذی لاشك فیه و لاامترا، فلما الوا الا ذلك اردت ان احكم رجلا من اهل بیتی او رجلا ممن ارضی رایه و عقله و اثق بنصحته و مودته و دینه و اقبلت لااسمی احدا امتنع منه ابن هندو لاادعوه الی شی من الحق الا ادبر عنه و اقبل ابن هند یسومنا عسفا و ما ذلك الا باتباع اصحابی له علی ذاك فلما ابوا الا غلبتی علی التحكیم تبرات الی الله عزوجل منهم و فوضت ذلك الیهم فقلدوه امرا فخدعه ابن العاص د خدیعه ظهرت فی شرق الارض و غربها و اظهر المخدوع علیها ندما![3] .

[صفحه 421]



صفحه 418، 419، 420، 421.





    1. ابن ابی الحدید به روایت نصر بن مزاحم گفته است: هنگامی كه حكمین به شور نشستند و سرنوشت امت اسلامی به راءی و صلاح اندیشی آن دو واگذار شد، علی در كوفه به سر می برد. و در آن جابه انبظار راءی نهائی داوران نشسته بود. پس از اینكه گزارش رسوایی ابوموسی و نیرنگ و فریب عمرو عاص به اطلاع آن حضرت رسید، بسیار اندوهگین گشت و آثار حزن و تاءثر بر رخسار مباركش ظاهر گشت.... (شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 295).
    2. در خصال چنین است، اما در بحار بقیا و در اختصاص معنی آمده است.
    3. اختصاص، ص 179؛ خصال، ص 434؛ بحار، ج 38، ص 181.